سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

هرگاه دانشمندی را دیدی، به خدمتش درای . [امام علی علیه السلام]

زر بافت
جمعه 86/2/28 ::  ساعت 8:54 عصر
آرزوی ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

=>و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند
و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!
بر گرفته از آورا
به همه سلام...
یه ارزو هم اضافه میکنم.یه دوست بهم گفت که براش دعا کنم فوق قبول بشه...تصمیم گرفتم تو وب لاگ براش دعا کنم که شما هم بخونین انوفت بشه چند تا دعایا بهتر بگم....چند تا ارزوکه با متن بالا مچ بشه
خدای خوب و قشنگم...کسی که هر وقت خواستم پیشم بودی و کمکم کردی....کمک کن دوستام به ارزوهاشون برسن.     آمین
 
 
سعید تو قبولی دیگه به امید خدا.......تو هم برای من دعا کنعوض گله نداره
 
 
 

¤ نویسنده: مریم سامی


دوشنبه 86/2/24 ::  ساعت 1:21 صبح

اومد خونه با یه کاغذ تو دستاش و صورت قرمز.همین طور چشماش .اینگار از تو اتیش اومده بیرون .سرش پایین بود و بهم نگاه نمیکرد.4 ساعت پیش رفته بود بیرون ...خیلی دیر کرده بود.

نگران شده بودم .مگه چه اتفاقی افتاده بود.اونم از وقتی با هم اشنا شده بودیم نگران بود...دوستم داشت ...خیلی...اینو از تاکیدش رو واژه ی دوست دارم خیلی  فهمیده بودم.

منم دوسش داشتم . حتی وقتی پیشم بود دلم براش تنگ میشد...

دستاشو گرفتم ..خیلی سرد بودن ...همه ی بدنش سرد بودن ولی این قرمزی از چی بود؟!

یه قطره اب از نوک بینیش اویزون شد .. خم شدم و از پایین به صورتش نیگا کردم ...داشت گریه میکرد . اروم . تو خودش (این بدترین نوع گریه هست)بقلش کردم ...محکم...بدون اینکه چیزی بگم...نمیخواستم سین جیمش کنم ...(همیشه میگفت وقتی بقلش میکنم اروم میشه)

ولی یه چیزرو بهم نمیگفت .هیچ نظری ندارم که اون چیز چی بود...برام هیچ چی جز داشتن اون مهم نبود

کاغذ از دستش افتاد...محکم بقلم کرد و گردنم خیس شد ...هم خیس هم گرم.

داشت بلند بلند گریه میکرد...های های

دل منم داشت زجه میزد اما صداش در نمی اومد ...بیچاره دلم میدونست حالا وقت گریه نیست  حالا وقت دلداری دادن بود...میخواستم برم کنار تا دستاشو بگیرم شاید اروم بشه ...فهمید ...نخواست و محکم تر گرفتم که تکون نخورم...منم اروم از پشت سرشو ماساژ دادم ....گریه رو بس نمیکرد ...منم همین طور ....ازم یه قول خواسته بود ..اونم این که تنهاش نذارم ....من قول داده بودم...(اولین بار که بهم گفت باید خون بدم نمیدونستم چرا!اما اونم نمیخواست بهم بگه چرا..منم اطاعت کرده بودم ....حالا چند روز بود حالم بد میشد ...

اون همیشه میگفت که من اولین نفری نیستم که باهاش زندگی کردم ولی اخرین نفر خواهم بود ...منم همین برام کافی بود ...گذشته به من ربطی نداشت ..مهم از حالا به بعد بود ....اونم هیچ وقت از خاطره هاش نمیگفت و من از این موضوع خوشحال بودم(حسادت)

یه کم صداش اروم تر شد ...اروم تر گریه میکرد ..حالا دیگه نفسش بالا نمی اومد ...هن هن میکرد ....حالا وقتش بود........_چی شده؟(بوسیدمش)دوست داری بگی چی شده؟..

خودشو ول داد رو کاناپه ..زانوهاشو بقل کرد و سرشو گذاشت رو زانوهاش و  هی خودشو به جلو و عقب تاب میداد .اینگار از استرس رنج میبرد..می لرزید ...میترسید ...ولی از چی؟!

هنوز هن هن میکرد . به سختی نفس میکشید .ترسیده بودم ...خیلی

همش میگفت منو ببخش مریم ...خواهش میکنم ...تنهام نگذار ..ولی اینگار با من نبود ...با خودش حرف میزد چون تن صداش خیلی پایین تر از این بود که بخواهد منو مخاطب قرار داده باشه.

رفتم کنارش و سرشو بوسیدم و بهش اطمینان دادم که تنهاش نمیذارم ...پیشونیشو هل دادم عقب و سرشو بلند کردم و برای اینکه صورتشو ازم قایم نکنه با دستام صورتشو رو به طرف خودم نگه داشتم.

تو چشمام نگاه کرد و تو چشمای خون الودش نگاه کردم .و اروم بقلم کرد. اروم تو گوشش گفتم.

میخوای بگی چی شده؟؟

تو گوشم گفت...تو ایدز داری 

باورم نمیشد درست شنیده باشم...ایدز که هیچ وقت فکر نمیکردم حتی یه ادم ایدزی رو از نزدیک ببینم ولی حالا ....

(یه چیزی به گلوم فشار میاورد ...چطور میتونستم مبتلا شم؟!...دستام میلرزید و نمیتونستم فکر کنم ...انگار یه تکه ته  دیگ گنده تو گلوم گیر کرده بود و بهش فشار میاورد...احساس میکردم یه چیز سنگین رو کمرم گذاشتن .خیلی درد میکرد ...شکمم هم درد میکرد ...عرق سرد از پیشونیم میریخت پایین ....حالت تهوع داشتم وتو بقلش بودم و کمی ارامش داشتم که هنوز تنهاش نگذاشتم...قبل اینکه بپرسم خودش گفت..تو اون لعنتی رو از من گرفتی...منو ببخش...می بخشی؟؟؟؟ 

التماس میکرد ...های های گریه میکرد....دلم هم میخورد ولی نه حالت تهوع ..یه چیزی تو دلم داشت شیرجه میرفت ....

از بقلم اومد بیرون و خوابید رو پارکت ...شکمشو گرفت ..اینگار اونم مثل من شده بود ...از دور نگاش میکردم ولی نمیتونستم کاری کنم ...من فلج شده بودم ...مثل کسی که جلوش عشقش رو تکه تکه میکنن و دستاشو بستن که نتونه کاری کنه ...خیلی دوسش داشتم

جیغ میزد و یه چیزی میگفت ولی به چیزی که میگفت فکر نمیکرد ....یه چیزی مثل فحش دادن بود به خدا .به خودش.به ایدز.به اسمون.به دنیا.و به یه اسم.....

پاهام سست بودن..همه ی زورمو دادم به پاهام که برم بگیرمش . نذارم که ....ولی لرزید و اوفتادم زمین....اون خودشو میزد و من درد میکشیدم

داد زدم به طرفم نگاه کرد و افتاد رو پاهام ...من بهت نگفته بودم منو ببخش...نشستم و صورتشو بالا گرفتم تا نگام کنه ...ساکت شد و گوش کرد ولی باز میلرزید.....دستام سرد بودن اونها هم میلرزیدن و اونم اینو احساس میکرد

گفتم...خوشحالم ولی نه به خاطر ایدز ...از اینکه من هم مثل تو دارم .اگه تو داشتی و من نمیگرفتم نمیشد تحمل کرد...اخه مگه یادت رفته که ما دنیای همیم پس  دنیا به این زشتی میخوایم چیکار وقتی هر کدوم واسه خودمون یه دنیا داریم...من اون دنیا هم تنهات نمیگذارم ..بهت قول میدمو یه لبخند تحویلش دادم....لبخند از ته دل

از جاش بلند شد ...تصمیمشو گرفت و زود هم اجراش´کرد طوری که من نفهمیدم چی شد....مثل همیشه بدون مشورت تصمیم گرفت و عملی کرد ....دوید طرف پنجره ....فهمیده بودم میخواد چی کار کنه ....گریه کردم مثل جبغ زدن ولی اون پرید....اون پرید و همه ی دنیای منو ازم گرفت اخه بهش اطمینان داده بودم که اون دنیا هم تنهاش نمیذارم و اون خودخواه ....

اون پرید مثل پرنده ی ازاد و من مثل فلج ها ...دیگه نمیخوام بلند شم...زمین گیر شدم چون هم اوازم منو لایق ندونست که پریدن یادم بده....حالا باید تنهایی یاد  بگیرم

اون با پریدنش هم دنیامو ازم گرفت هم خودمو از خودم ....این جمله ی اون بود ....همیشه میگفت از وقتی باهام اشنا شده خودشو ازش گرفتم و من به خود میبالیدم...اون دروغ نمیگفت پس منم باور میکردم که از ته دل میگه

صدای اژیر یه ماشین و بعد جیغ جمعیت همه جا رو پر کرد . من فقط میگفتم به خاطر این کارت نمی بخشمت

حالا که چند روز گذشته بوی پیراهنش هنوز تو خونه هست ...

ولی ایدز ندارم ...نامه ای اومده بود که میگفت ..با عرض پوزش .منشی جواب ازمایش رو اشتباه تحویل داده بود لطفا ان را همراه خود بیاورید و جواب خودتونو تحویل بگیرید

به همین سادگی......مثل ----------------------0----------------------هم ساده هم بی ابهام ولی اون وسط یه صفر ...صفر مثل رسیدن به صفر

بعضی شبها میاد پیشم با همون زجه های روز اخر ...بی معرفت اصلا یه لبخند بهم هدیه نمیده...همیشه خسیس بود اونجا هم این عادت رو ترک نکرده

شاید الان برم پیشش ....میدونم تنهاست ....من بهش قول دادم....فقط یه پرواز کوچولو و بعد هیچی ..همه چی سفید و منو اون ...نمیدونم میتونم پیداش کنم یا نه ....میترسم اون طور که میگن اخرت وجود داشته باشه ....از اتیش میترسم.....ولی مهم نیست ...باید بهش بگم دوسش دارم اخه اگه نگم شبها خوابش نمیبره ....پنجره بهم لبخند میزنه...مثل اینکه خوشحاله که داره یه قربانیه دیگه میگیره.....پنجره دارم میام پس بخند...خیلی وقته کسی برام نمی خنده ...زمین خیسه..میترسم ...فکر کنم پریدن من دردش بیشتر باشه...مثل همیشه درد من بیشتره...نمیدونم بعد میرم تو اسمون یا تو زمین .........بازم ترس...مریمه ترسو ......اینم باید تموم بشه......ترس هم باید تموم بشه مثل من که تموم میشم مثل اون که تموم شد مثل دنیا که تموم میشه..... سین مثل سقوط....پ مثل پرواز ........کدام؟؟!!!

پس.................................................

                                                              پایان                                        (این داستان کاملا تخیلی و ساخته ی ذهنم بود 

                                                                                                                    و هیچ کدام  برام اتفاق نیوفتاده خوشبختانه)                 

 

 


¤ نویسنده: مریم سامی


دوشنبه 86/2/17 ::  ساعت 1:31 صبح

تو ماشین یه ایرانی نشسته بودم که یه عابر یه هو پرید جلو ماشین که از خیابون رد بشه.راننده گفت اگه زیرش میکردم تقصیر با اون بود بعد نه تنها با من کاری نداشتن بلکه میتونستم خسارت ماشین رو هم ازش بگیرم ....طوری حرف میزد که اینگار پشیمونه زیرش نکرده...خیلی عصبانی شدم پیش خودم فکر کردم که این چند ساله اینجا زندگی میکنه و هنوز درست نشده وای به حال اونایی که از ایران خارج نشدن

بهش گفتم میدونی چرا اینها بدون هیچ چی به اینجا رسیدن و ما با این همه نعمت به هیچ جا نمیرسیم؟؟فهمید چی میخوام بگم ...گفت..اره .چون اینها طرز فکرشون با ما فرق میکنه-

اگه یه اروپایی پشت رل نشسته بود. یه چیز دیگه میگفت ..مثلا اه اگه به ماشینم خورده بود هیچ وقت خودمو نمی بخشیدم...اره ماها یاد گرفتیم که جواب هر اشتباه اعدام هست  ولی اینها میدونن که این اشتباه رو  میتونستن خودشون مرتکب بشن

برام عجیب میاد ...انگار قانون رو از بچه گی  تو سر اینها کردن هیچ جوره حتی بین خودشون حاضر نیستن حق کسی رو بخورن ولی ایرانی ها دنبال فرصتی که یه سودی از نابودی کسی ببرن...

اینها بجه ی 3 سالشونو مجبور میکنن که به شوفر بگه ...اقا شوفر مرسی که زحمت کشیدی ما رو خونمون رسوندی ولی تو ایران هیچکی دوست نداره پول تاکسی رو بده

همه چیز رو سیستم هست از اون تفکیک اشغال ها گرفته تا مصرف اب...از احترام به هم گرفته تا ازادی بیان 

ایران هم کارو زندگیشو ول کرده چسبیده که کی مانتوش بالای خط اسلام و واسش بودجه ی مملکت رو خرج میکنن و اصلا نمیخوان بفهمن که چه جمعیتی زیر خط فقر هست؟؟کی داره و با چه طرز فکری داره مملکتو اداره میکنه...من نمیفهمم چرا؟..در حالی که  همه اساس حکومت رو یه تیغ هست کاری مهم تر از جمع کردن جوونها از خبابون ندارن؟؟؟ تازه کسی هم که یه دردی داره و میخواد واسه کشورش مفید باشه (اخه این کشورمه .خانوادمه.عشقمه )و کشورشو کمک کنه سایتشو فیلتر میکنن که نکنه حرفاش به گوش کسی برسه (من که عددی نیستم منظورم با سواد هاست ...اکبر گنجی هاست و ...).داداشم میگه اگه من زن بودم حقمو از همه ی مردها می گرفتم چرا شماها حقتونو نمیگیرین؟؟میبینی همه جا بهت ظلم میشه حتی تو حجاب.چطور میتونی گردن خم کنی؟؟؟...بهش گفتم داداشی خوب چرا حقتو نمیگیری ؟؟؟ایران همش حجابه ...هم واسه مردها هم واسه زن ها حجابی که تا اسمون کشیده شده که کسی با بیرون مرتبط نشه ..و چیزی رو بدونه که باید بدونه...نه چیزی که همه میدونن.به شما ها ظلم نمیشه؟؟با چادر گذاشتن که ازادی نمیاد ..ازادی یعنی . من عاقلم .فکر دارم .میدونم چه کار کنم . چه کار نکنم ...چه بخورم چی نخورم ...من احتیاج ندارم به نبی الله...

بابا باور کنین مارو از الله هم انداختین

بابا بسه دیگه ...استرس بسه...مسخره بازی بسه ...مضحکه شدن بسه...دلتون به حال جهنم رفتن ما نسوزه به حال حلبی نشین بسوزه..نکنه خیابون نمیرین که ببینین چند تا دست فروش از درس محروم شدن واسه معاش خانواده ؟؟؟یا از فقر تا فحشا؟؟؟

خوب میدونین خدایی نیست فقط به صرفه هست که خدا واسه ماها باشه...چون اگه خدایی بود عدالتو واسه شما چطور اجرا میکرد؟؟؟جنایات از این بیشتر؟؟

جیزی که جالبه اینه که اینها با این سن و سال چطور میتونن بازم فیلم بازی کنن

 


¤ نویسنده: مریم سامی


پنج شنبه 86/2/13 ::  ساعت 9:8 عصر
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم

بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای دردامناندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

¤ نویسنده: مریم سامی


دوشنبه 86/2/10 ::  ساعت 6:39 عصر

فکر میکنین تا کی میشه ...

قلم رو ببندی

زهن رو خاموش کنی

دست ها رو بشکنی

نفس رو حبس کنی

جسم رو سر به نیست کنی

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا همیشه تکرار میشه؟؟؟

کی میترسه؟؟؟

اگه حجم دردو بفهمی بازم میترسیدی

برو سر بزن ....چیزی که باید بدونی ر هنوز منیدونی رو بفهمhttp://jen.nevesht.net/

نشستن بسه...اگه بیشتر بشینی فلج میشی....همسایه به دادت نمیرسه خودت عدالت رو اجرا کن


¤ نویسنده: مریم سامی


یکشنبه 86/2/9 ::  ساعت 5:12 عصر

ادما بعضی چیزا رو نباید با هم قاطی کنن.....

مثلا وقتی سر سفره هم اش هست هم ماهی و هم سالاد الویه خوب نباید همه رو با هم قاطی کنی  چون اخرش از چیزی که درست کردی هم خودت هم بقیه حالشون به هم میخوره

یا مثلا وقتی با حسن دعوات میشه با علی قهر نمیکنی فقط ولسه اینکه علی دوست حسنه

یا وقتی تو دانشگاه هم رشته ی برق نمیخونی هم وکالت  حداقل هر دو رو تو یه رشته ی نزدیک به هم میخونی که به هم ربط داشته باشن

دیگه چی رو نباید با هم قاطی کرد??؟؟؟شما بگین


¤ نویسنده: مریم سامی


یکشنبه 86/2/9 ::  ساعت 12:21 صبح

6 years ago Iran, Tehran in front of the student dormitory (Koye danehsgah) students in Iran experience the worse that has ever happen to any students in the word , they have been thrown from their 4th floor windows they have been hit by knifes and guns by whom? Iran’s security forces and the militias known as Basijies. Following this barbaric act people of the word started to pay more attention to freedom movements of Iranian students and the world just heard the voice of freedom in Iran.

After 9-11, Iranian people came to the street with candle lights in support of America according to www.daneshjoo.org unlike in Palestinians which people were cheering


¤ نویسنده: مریم سامی


سه شنبه 86/2/4 ::  ساعت 12:52 صبح

جمله های قشنگ انگلیسی مخصوص اونایی که عاشقه انگلیسینباور کنین ارزششو داره که حفظشون کنین

A language that doesn"t affect the way you think about programming, is not worth knowing.
Alan Perlis

Perfection is reached, not when there is no longer anything to add, but when there is no longer anything to take away.
Antoine de Saint-Exupery

The use of COBOL cripples the mind; its teaching should, therefore, be regarded as a criminal offence.
Edsger W. Dijkstra

Purely applicative languages are poorly applicable.
Alan Perlis

When your hammer is C++, everything begins to look like a thumb.
Steve Hoflich

It is practically impossible to teach good programming to students that have had a prior exposure to BASIC: as potential programmers they are mentally mutilated beyond hope of regeneration.
Edsger W. Dijkstra

A Lisp programmer knows the value of everything, but the cost of nothing.
Alan Perlis

A C programmer knows the cost of everything but the pointer to nothing.
...

Think of C++ as an object-oriented assembly language.
Bruce Hoult

Visual Basic is not an object oriented language, it is an object based language. It is a poor imitation of an object system for a poor imitation of a programming language that poor imitations of programmers use to write poor imitations of programs for poor imitations of employers who pay poor imitations of programmers salaries. I think I beat that one to death.
Jim H. Jacobs

An expert is one who knows more and more about less and less.
Nicholas Murray Butler

The purpose of a graphical user interface is to make simple things simpler and complex things impossible.
...

I have stopped reading Stephen King novels. Now I just read C code instead.
Richard A. O"Keefe

Recursion is the root of computation since it trades description for time.
Alan Perlis

Life, loath it or hate it, you can"t like it.
Marvin

Being really good at C++ is like being really good at using rocks to sharpen sticks.
Thant Tessman

Greenspun"s Tenth Rule of Programming: "Any sufficiently complicated C or Fortran program contains an ad-hoc, informally-specified bug-ridden slow implementation of half of Common Lisp".

Fashion is mistaken for good design; moral fashion is mistaken for good.
Paul Graham

Lasciate ogne speranza, voi ch"intrate.
a door

Those who don"t understand UNIX are condemned to reinvent it, poorly.
Henry Spencer

What is wrong is that we have invented the technology to eliminate scarcity, but we are deliberately throwing it away to benefit those who profit from scarcity.
John Gilmore

The required techniques of effective reasoning are pretty formal, but as long as programming is done by people that don"t master them, the software crisis will remain with us and will be considered an incurable disease. And you know what incurable diseases do: they invite the quacks and charlatans in, who in this case take the form of Software Engineering gurus.
Edsger W. Dijkstra

Was ist ist,
Was nicht ist ist möglich
Blixa Bargeld

People without qualities tend to regard money as a quality and do anything to improve more and more on that.
...

Absolute certainty is a privilege of uneducated minds - and fanatics.
Cassius J. Keyser

Chi fuma uccide anche te: digli di bucarsi.
a graffiti
(roughly: Who smokes kills you too: tell him to shoot up.)

42
Big Thought

Don"t let school interfere with your education.
Mark Twain

It needs some clues to get to a conclusion.
Intelligent people need fewer clues to get to a conclusion.
It doesn"t need any clue at all for an imbecile to jump to a conclusion.
...

Unix has become popular since geeks prefer to pay for an education rathen then pay a software vendor.
...

Many people choose popular languages because it"s easier to find ready made libraries for them. I chose Lisp because, with it, it"s easier to write your own libraries.
...

History is written by those who can"t read it. Thus it"s destined to repeat itself over and over again.


¤ نویسنده: مریم سامی


دوشنبه 86/2/3 ::  ساعت 5:30 عصر

سلام بچه ها... شنیدم  باز تو  تهران خوش تیپا رو میگیرن؟؟؟ 

چه حسی به ادم دست میده وقتی به خاطر لباسش میگیرنش؟؟؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

می بینین این حانم ها واقا چقدر بد پوشیدن 

من واستادم ... پس تو چرا نشستی...من واستادم..تو هم باید پاشی ببخشی

من واستادم ...یه در خواست دارم....واسه ازادیه ایران همه باس پاشیم


¤ نویسنده: مریم سامی


دوشنبه 86/2/3 ::  ساعت 12:52 صبح

با دیدن این تصویر چه حسی بهت دست داد؟

نترس دروغ نیست...فقط عجیبه...واسه رضای خدا شما هم یه فکری براشون بکنین


¤ نویسنده: مریم سامی


   1   2      >

خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
127058

:: بازدیدهای امروز :: 
1

:: بازدیدهای دیروز :: 
0


:: درباره من :: 

زر بافت

:: لینک به وبلاگ :: 

زر بافت

::آرشیو وبلاگ ::

فروردین 86
اردیبهشت86
خرداد86
تیر 86
مرداد 86

:: دوستان من ::

تقاطع
محمود

:: لوگوی دوستان من ::






::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::موسیقی وبلاگ ::

:: اشتراک درخبرنامه ::